شعری از امام خامنه ای در جواب شعر امام خمینی ره + چند شعر دیگر از ایشان
چند شعر از مقام معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خامنه ای مدظله العالی:
خورشید من بر آی…
دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوا ی از قفس پریدن است
از بیم مرگ نیست كه سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیده است
دستم نمی رسد كه دل از سینه بركنم
باری علاج شكرگریبان دریدن است
شامم سیه تراست زگیسوی سركشت
خورشیدمن برآی كه وقت دمیدن است
بوی توای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پركشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضورتو
هر گل دراین چمن كه سزاواردیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی كنم
تقدیم غصه ی دل من ناشنیدن است
آن راكه لب به دام هوس گشت آشنا
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است
شلمچه
ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
زه پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم
سر و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم
غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزلی از امام خمینی(ره) با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم» جالب و خواندنی است که در ذیل میآید:
غزل امام خمینی(ره):
«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید بهرویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم»
حضرت امام(ره) از همان اوان جوانی شعر میسرودند و بهزعم بسیاری از کارشناسان سرودههای ایشان هم از مایههای عرفانی ناب سرچشمه گرفته بود و هم استواری و انسجام یک غزل استوار را داشت. برخی دیگر نیز غزل ایشان را همانند غزل حافظ تعبیر کردهاند
غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):
«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همهای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان
دار منصور بریدی همه تندار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دربار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم زكم و بیش
چون آینه خو كرده به حیرانی خویشم
لب باز نكردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یك چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شكرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشكستهتر ازخویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند امین، بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
مناجات ناشنوایان
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنكه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر كسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با كسانیم ما را تو میشناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها كه دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر كس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آئینهسان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یكرو و یك زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حكیمان، سر خوش چو كودكانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم كشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیكروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
كس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر كسان امانیم ما را تو میشناسی