دوبیتی های سحرگاهی
به يک جرعه ز جام افطار کردم ز کردار بد، استغفار کردم
سحر با بانگ سرمستانه ي خويش تمام خفتگان، بيدار کردم
***
سحر با يار مي کردم مناجات ندا آمد بيا سوي خرابات
اگر با بي دلان، همدم نباشي نمي يابي تو ره سوي سماوات
***
اگر عاشق نِيي، عمرت هدر باد
درخت روح و جانت بي ثمر باد
نشان عاشقي باشد همان که
نماز شفع و وترت در سحر باد
***
سحرگاهان به سجاده نشستم
کنار خُمّ پر باده نشستم
نشستن نزد مه رويان چه سخت است
ولي بر درگهت ساده نشستم
***
سحر، مستان به لب ها نِي گرفتند
ره ميخانه را در پي گرفتند
بديدم دوش در عالم عشق
ملائک هم سراغ مِي گرفتند
***
سحر با يار مي کردم نيايش
از او وصلش طلب کردم به خواهش
سرودم مصرعي ناگه صدا زد
عمل سودت رساند نه سرايش
***
سحرگاهان، هوا که گرگ و ميش است
به يادم آوَرَد جنگي به پيش است
رَوَد ميش دلم در چنگ شيطان
همان گرگي که در کامش دو نيش است
***
اذان صبحگاهان، اذن ديدار
براي ديدگان پاک و بيدار
صباي بامدادان مي خرامد
به قلب عاشقان روي دلدار
***
چو برخيزم ز خواب صبحگاهي
کند چششم فلق را يک نگاهي
به خاطر آورم صبح قيامت
ز غفلت وارهانم يا الهي
***
شبي اشک خودم را هديه کردم
به درگاهش بسي من گريه کردم
براي آنکه آن هديه پذيرد
ز شب تا صبحگاهان مويه کردم
***
شباهنگام، بزم مِي به پا شد
زدم جامي و بنيانم فنا شد
به صبح صادق از بوي بيانم
شدم رسوا و رازم بر ملا شد
***
اگر بي چاره ام، او چاره ساز است
سراپايم نياز، او بي نياز است
به جا آور سپاس اين همه لطف
ز جا برخيز، هنگام نماز است
***
تويي باران و من هم يک کويرم
يقين دارم نباري، من بميرم
نمازم قصد استسقا بخوانم
قنوت التجا هر روز، گيرم
***
«اُجيبُ دعوة الدّاع» ات شنيدم
به آن آغوش بازت پر کشيدم
از آن روزي که گفتي «يا عبادي»
همه عالم پر از داعي بديدم
***
تو ستارالعيوبي، من سيه کار
تو غفارالذنوبي، من گنه کار
که رحم آرد به من جز ذات پاکت
تو خيرالعامليني، من تبه کار